دوران تحول (بخش دهم - قسمت هشتم - جزء دوم )
((ميرزا و همراهانش پس از عزيمت دكتر متوجه ((آروت)) شدند . آروت يك نقطه ييلاقي در دامنه كوه است كه اغلب اوقات مه آلود و تاريك است و راهي براي عبور پياده ها نيست چه رسد به اينكه سواره ها بتوانند از دامنه اش بگذرند به ناچار محمولات چهار پايان پياده شده و اسبها و قاطرها رها گرديدند , تنها براي مصونيت از سرما پتوهاي بنه را به همراه برديم بعد از كمي راه پيمايي , ميرزا عده اي از محافظينش و از جمله محمد ميرزا و صحبت الله خان و شاهرضا و ساير اسكورت هايش را كه جمعا 31 نفر مي شدند مرخص نمود و متعاقب آنها سعدي درويش و مظفرزاده و گيلك و جليل زاده به صلاحديد ميرزا از وي خداحافظي نموده و جدا شدند در اين زمان بود كه طي راه پيمايي بي هدف به امير خان نوكر ساعدالدوله برخورديم كه چند بيانيه به همراه داشت و جنگلي ها در آن بيانيه ها دعوت به تسليم مي شدند . مذاكرات اميرخان با زعما به اين نتيجه رسيد كه حاضر شد اين جماعت را به خانه اش واقع در كشكوه ببرد و پناه دهد . اميرخان پيش از رسيدن به كشكوه ما را در محلي نگاه داشت تا برود از خانه و زندگي اش اطلاع حاصل نمايد و اطمينان پيدا كند كه اشخاص غريبه در آنجا نباشند و زماني كه برگشت و ما به عجله به دنبالش به راه افتاديم علي قزويني معروف به درشكه چي كه خواب رفته بود جا ماند و ما نفهميديم بعدها چه به سرش آمد ; اميرخان به ما گفت كه تنها ساكن آن خانه مادرش بود كه او را به محل امني فرستاده است . امير خان ما را در پشت بام خانه اش مخفي كرد و درب خانه را از بيرون بست و رفت . اميرخان هر روز به خرم آباد مي رفت و براي مهمانهايش روغن و برنج و چاي و قند تهيه مي نمود و با كسب اخبار تازه و تحقيق از نقاطي كه قزاق ها در حيطه اختيار داشتند به خانه برمي گشت . قريب يك هفته اين وضع ادامه يافت . يك روز كه اميرخان رفت و برنگشت ما به او ظنين شديم و احتمالات فراوان داديم و يكي از احتمالات آنكه فكر مي كرديم محل اختفايمان را به قواء دولت گزارش داده باشد ولي او در راه بود و پيش از آنكه حضورا علت تاخيرش را براي ما توضيح دهد قزاقي ديده شد كه همراه يك نفر ديگر به خانه نزديك مي شدند اميرخان با دو دست به سرش كوبيد و فرياد كشيد قزاق ها آمدند و فورا از بام خانه بيرون جست و فرار نمود . مخفي شدگان آماده دفاع شدند ليكن عجله اي از خود نشان ندادند . قزاقي كه بي سلاح به خانه اميرخان نزديك مي شد براتعلي نام داشت و از كردهاي همدان بود . او شنيده بود كه جنگلي ها اسلحه زيادي در اختيار دارند و اكنون كه در حال فرارند مقداري از سلاح هايشان را به زمين مي ريزند و مي گريزند . براتعلي هوس كرده بود موزري به دست آورد و از اين سلاح سبك وزن بهره مند شود به همين نيت به طرف كشكوه رو آورده بود . براتعلي به خانه اميرخان كه صدايي از آن برنميخاست نزديك شد ولي متوجه فرار اميرخان نگرديد و هنوز دقيقه اي از نشستنش روي سكوي چوبي نگذشته بود كه حضرات مخفي شدگان از جايشان پريدند و او را در ميان گرفتند , قنبر خان كرد وقتي فهميد كه براتعلي زبان كردي مي داند با وي به زبان كردي صحبت كرد و علت آمدنش را به اين مكان پرسيد و او جرياني را كه فوقا بيان كردم تعريف نمود . بالاخره درنگ جايز نبود ما خانه اميرخان را ترك كرديم در حالي كه براتعلي و اسدالله را نيز به همراهمان مي برديم . براتعلي در بين راه به دريافت يك تفنگ از ميرزا نائل شد كه يك فشنگ بيشتر در خزانه نداشت و همان يك فشنگ را به هنگام عقب ماندن عمدي و جدا شدن از جمع خالي نمود , رفقايش كه متوجه صداي تير شدند بدان صوب حركت كردند و در امتداد راهي كه براتعلي نشان مي داد ردپاي فراريان را گرفتند در حاليكه ميرزا و همراهانش در چند قدمي آنان در ميان گودالي مخفي شده و به انتظار فرا رسيدن شب بودند تا از آن نقطه دور شوند . همراهان ميرزا در اين وقت فقط 8 نفر بودند (با خودش 9 نفر) بدين قرار : ميرزا اسماعيل خان جنگلي - قنبر خان - ميرزا شعبان جنگلي - من (ميرزا محمد علي خان جنگلي ) - حسن آلياني - معين الرعايا - ملا جعفر آلياني - نقد علي سياه مزگي و خودش (ميرزا كوچك خان). ))
((ميرزا و همراهانش پس از عزيمت دكتر متوجه ((آروت)) شدند . آروت يك نقطه ييلاقي در دامنه كوه است كه اغلب اوقات مه آلود و تاريك است و راهي براي عبور پياده ها نيست چه رسد به اينكه سواره ها بتوانند از دامنه اش بگذرند به ناچار محمولات چهار پايان پياده شده و اسبها و قاطرها رها گرديدند , تنها براي مصونيت از سرما پتوهاي بنه را به همراه برديم بعد از كمي راه پيمايي , ميرزا عده اي از محافظينش و از جمله محمد ميرزا و صحبت الله خان و شاهرضا و ساير اسكورت هايش را كه جمعا 31 نفر مي شدند مرخص نمود و متعاقب آنها سعدي درويش و مظفرزاده و گيلك و جليل زاده به صلاحديد ميرزا از وي خداحافظي نموده و جدا شدند در اين زمان بود كه طي راه پيمايي بي هدف به امير خان نوكر ساعدالدوله برخورديم كه چند بيانيه به همراه داشت و جنگلي ها در آن بيانيه ها دعوت به تسليم مي شدند . مذاكرات اميرخان با زعما به اين نتيجه رسيد كه حاضر شد اين جماعت را به خانه اش واقع در كشكوه ببرد و پناه دهد . اميرخان پيش از رسيدن به كشكوه ما را در محلي نگاه داشت تا برود از خانه و زندگي اش اطلاع حاصل نمايد و اطمينان پيدا كند كه اشخاص غريبه در آنجا نباشند و زماني كه برگشت و ما به عجله به دنبالش به راه افتاديم علي قزويني معروف به درشكه چي كه خواب رفته بود جا ماند و ما نفهميديم بعدها چه به سرش آمد ; اميرخان به ما گفت كه تنها ساكن آن خانه مادرش بود كه او را به محل امني فرستاده است . امير خان ما را در پشت بام خانه اش مخفي كرد و درب خانه را از بيرون بست و رفت . اميرخان هر روز به خرم آباد مي رفت و براي مهمانهايش روغن و برنج و چاي و قند تهيه مي نمود و با كسب اخبار تازه و تحقيق از نقاطي كه قزاق ها در حيطه اختيار داشتند به خانه برمي گشت . قريب يك هفته اين وضع ادامه يافت . يك روز كه اميرخان رفت و برنگشت ما به او ظنين شديم و احتمالات فراوان داديم و يكي از احتمالات آنكه فكر مي كرديم محل اختفايمان را به قواء دولت گزارش داده باشد ولي او در راه بود و پيش از آنكه حضورا علت تاخيرش را براي ما توضيح دهد قزاقي ديده شد كه همراه يك نفر ديگر به خانه نزديك مي شدند اميرخان با دو دست به سرش كوبيد و فرياد كشيد قزاق ها آمدند و فورا از بام خانه بيرون جست و فرار نمود . مخفي شدگان آماده دفاع شدند ليكن عجله اي از خود نشان ندادند . قزاقي كه بي سلاح به خانه اميرخان نزديك مي شد براتعلي نام داشت و از كردهاي همدان بود . او شنيده بود كه جنگلي ها اسلحه زيادي در اختيار دارند و اكنون كه در حال فرارند مقداري از سلاح هايشان را به زمين مي ريزند و مي گريزند . براتعلي هوس كرده بود موزري به دست آورد و از اين سلاح سبك وزن بهره مند شود به همين نيت به طرف كشكوه رو آورده بود . براتعلي به خانه اميرخان كه صدايي از آن برنميخاست نزديك شد ولي متوجه فرار اميرخان نگرديد و هنوز دقيقه اي از نشستنش روي سكوي چوبي نگذشته بود كه حضرات مخفي شدگان از جايشان پريدند و او را در ميان گرفتند , قنبر خان كرد وقتي فهميد كه براتعلي زبان كردي مي داند با وي به زبان كردي صحبت كرد و علت آمدنش را به اين مكان پرسيد و او جرياني را كه فوقا بيان كردم تعريف نمود . بالاخره درنگ جايز نبود ما خانه اميرخان را ترك كرديم در حالي كه براتعلي و اسدالله را نيز به همراهمان مي برديم . براتعلي در بين راه به دريافت يك تفنگ از ميرزا نائل شد كه يك فشنگ بيشتر در خزانه نداشت و همان يك فشنگ را به هنگام عقب ماندن عمدي و جدا شدن از جمع خالي نمود , رفقايش كه متوجه صداي تير شدند بدان صوب حركت كردند و در امتداد راهي كه براتعلي نشان مي داد ردپاي فراريان را گرفتند در حاليكه ميرزا و همراهانش در چند قدمي آنان در ميان گودالي مخفي شده و به انتظار فرا رسيدن شب بودند تا از آن نقطه دور شوند . همراهان ميرزا در اين وقت فقط 8 نفر بودند (با خودش 9 نفر) بدين قرار : ميرزا اسماعيل خان جنگلي - قنبر خان - ميرزا شعبان جنگلي - من (ميرزا محمد علي خان جنگلي ) - حسن آلياني - معين الرعايا - ملا جعفر آلياني - نقد علي سياه مزگي و خودش (ميرزا كوچك خان). ))
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر