دوران تحول (بخش دهم - قسمت ششم)
تقریر میرزا شعبان خان جنگلی برادر زاده میرزا کوچک خان که یکی از همراهان این سفر بود : ((قصد میرزا نزدیک شدن به کجور و رفتن نزد میرزا علی خان سالار فاتح بود و ما احسان الله خان و خالو قربان را از کاکوه به بعد گم کردیم . در خلال کوه پیمائی ها و توجه به سوی مقصد نامه ای از طرف ساعدالدوله رسید مشعر بر اینکه همه قواء میرزا در حال محاصره اند و تمامی راهها مسدود اند چنانچه میرزا بتواند برگردد احتمال ضعیفی است که خواهد توانست جانش را به سلامت در ببرد و الا پیشروی غیر ممکن است . حامل این نامه امیر خان نام بود ; میرزا بعد از ملاحظه نامه و پس از آنکه سراشیبی ها و سربالایی های جواردشت و هزارچم و دوهزار را با زحمت بسیار پشت سر نهاده بودیم مهیای بازگشت شدیم و امیر خان نامبرده راهنمای ما بود . امیر خان ما را چند روز در خانه اش که در میان جنگل و در همان حوالی بود پنهان نمود تا سر فرصت مطالعه کند چگونه می تواند ما را از محاصره قواء دولت نجات دهد . ما چند روز در خانه اش مخفی بودیم , یک روز که امیر خان رفت تا خبری برای ما بدست بیاورد برنگشت ما خیلی دلواپس شدیم نکند به قواء دولت محل اختفائمان را بروز داده باشد تصادفا قزاقی را دیدیم که همراه یک راه بلد به طرف خانه امیر خان می آمد در این وقت بود که همه از مخفیگاه بیرون پریدیم و دو نفر از ما (قنبر خان و حسن خان کیش دره ای) جلو قزاق سبز شدند و او را دستگیر کردند قزاق همین که این قیافه ها را به طور ناگهانی دید نزدیک بود از وحشت فجاه کند ; خلاصه او را مجبور کردیم که همراهمان بیاید و از رفیقش (اسد الله) خواستیم که راهنمائیمان را به عهده بگیرد تا از وسط جنگل های انبوه به مکان امنی برسیم . قزاق از ترس موافقت نمود زیرا نه تفنگی به همراه داشت و نه می توانست در مقابل چند نفر مقاومت کند . در راه میرزا با وی به نرمی سخن می گفت و او را هدایت و دلالت می نمود و او نیز به گفته هایش تصدیق می کرد تا جایی که میرزا دستور داد حال که او هم یکی از همراهان ما است تفنگی به او بدهند , یک تفنگ پنج تیر اتریشی به او دادیم که فقط یک فشنگ در خزانه داشت و این عدم توجه ناشی از حواس پرتیمان بود که نفهمیدیم به این عمل باید نام بی احتیاطی گذاشت یا چیز دیگر . خلاصه آنکه قزاق در پیاده روی عقب تر از همه بود گاهی متوقف می شدیم تا به ما برسد و آن وقت به هوای پای او ملایم حرکت می کردیم غافل از اینکه او درصدد فرار است و منتظر موقع مساعد می باشد . در آخرین بار که منتظر رسیدنش شدیم و عقب مانده بود خبری نشد و او عوض اینکه به دنبالمان بیاید عقب گرد کرد و به سرعت از ما دور شد و همان یک عدد فشنگ را که در خزانه تفنگ بود شلیک نمود به علت خالی شدن تفنگ ما در حرکت شتاب کردیم و عاقبت به محل امنی رسیدیم .))
تقریر میرزا شعبان خان جنگلی برادر زاده میرزا کوچک خان که یکی از همراهان این سفر بود : ((قصد میرزا نزدیک شدن به کجور و رفتن نزد میرزا علی خان سالار فاتح بود و ما احسان الله خان و خالو قربان را از کاکوه به بعد گم کردیم . در خلال کوه پیمائی ها و توجه به سوی مقصد نامه ای از طرف ساعدالدوله رسید مشعر بر اینکه همه قواء میرزا در حال محاصره اند و تمامی راهها مسدود اند چنانچه میرزا بتواند برگردد احتمال ضعیفی است که خواهد توانست جانش را به سلامت در ببرد و الا پیشروی غیر ممکن است . حامل این نامه امیر خان نام بود ; میرزا بعد از ملاحظه نامه و پس از آنکه سراشیبی ها و سربالایی های جواردشت و هزارچم و دوهزار را با زحمت بسیار پشت سر نهاده بودیم مهیای بازگشت شدیم و امیر خان نامبرده راهنمای ما بود . امیر خان ما را چند روز در خانه اش که در میان جنگل و در همان حوالی بود پنهان نمود تا سر فرصت مطالعه کند چگونه می تواند ما را از محاصره قواء دولت نجات دهد . ما چند روز در خانه اش مخفی بودیم , یک روز که امیر خان رفت تا خبری برای ما بدست بیاورد برنگشت ما خیلی دلواپس شدیم نکند به قواء دولت محل اختفائمان را بروز داده باشد تصادفا قزاقی را دیدیم که همراه یک راه بلد به طرف خانه امیر خان می آمد در این وقت بود که همه از مخفیگاه بیرون پریدیم و دو نفر از ما (قنبر خان و حسن خان کیش دره ای) جلو قزاق سبز شدند و او را دستگیر کردند قزاق همین که این قیافه ها را به طور ناگهانی دید نزدیک بود از وحشت فجاه کند ; خلاصه او را مجبور کردیم که همراهمان بیاید و از رفیقش (اسد الله) خواستیم که راهنمائیمان را به عهده بگیرد تا از وسط جنگل های انبوه به مکان امنی برسیم . قزاق از ترس موافقت نمود زیرا نه تفنگی به همراه داشت و نه می توانست در مقابل چند نفر مقاومت کند . در راه میرزا با وی به نرمی سخن می گفت و او را هدایت و دلالت می نمود و او نیز به گفته هایش تصدیق می کرد تا جایی که میرزا دستور داد حال که او هم یکی از همراهان ما است تفنگی به او بدهند , یک تفنگ پنج تیر اتریشی به او دادیم که فقط یک فشنگ در خزانه داشت و این عدم توجه ناشی از حواس پرتیمان بود که نفهمیدیم به این عمل باید نام بی احتیاطی گذاشت یا چیز دیگر . خلاصه آنکه قزاق در پیاده روی عقب تر از همه بود گاهی متوقف می شدیم تا به ما برسد و آن وقت به هوای پای او ملایم حرکت می کردیم غافل از اینکه او درصدد فرار است و منتظر موقع مساعد می باشد . در آخرین بار که منتظر رسیدنش شدیم و عقب مانده بود خبری نشد و او عوض اینکه به دنبالمان بیاید عقب گرد کرد و به سرعت از ما دور شد و همان یک عدد فشنگ را که در خزانه تفنگ بود شلیک نمود به علت خالی شدن تفنگ ما در حرکت شتاب کردیم و عاقبت به محل امنی رسیدیم .))
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر