دوران تحول (بخش دهم - قسمت سوم)
اکنون رشته سخن را به فرمانده یک قسمت از سوار نظام جنگل ; علی حسین خان شهربان می دهیم . نامبرده این زمان که در کاکوه می جنگید چنین بیان می کند : مهاجمین , ده به ده و کوه به کوه ما را دنبال می کردند ; کاکوه محلی بود که از نظر موقعیت جنگی جای مناسبی بود و ما می توانستیم مدتها مقاومت کنیم به شرطی که از جهت خواربار تامین می شدیم , یکی دو روز از دستجات دیگر جنگل بی خبر مانده بودم و صدای تیری به گوشم نمی رسید درصدد برآمدم قاصدی به اطراف بفرستم تا از گوشه و کنار اطلاعی بهم زنم و از مواضع دستجات خودمان و مهاجمین استخبار نمایم و برای آنکه قاصدم مصون از تعرض شود نامه ای به رکن الدین خان مختاری رئیس شهربانی رشت نوشتم و خود را معرفی نمودم که عضو سابق شهربانیم و در عداد مجاهدین جنگل در آمده اکنون پشیمانم و نیت تسلیم شدن دارم ; دستور بدهید برایم تامین نامه صادر کنند , فکر کردم اگر قاصد دستگیر شد با داشتن این نامه اذیتش نخواهند کرد و خطری متوجه اش نیست اگر نه اخبار حول و حوش را تحقیق نموده به من خواهد رسانید . قاصد سواره رفت و پیاده برگشت و نامه ای به امضاء رضا که بعدا فهمیدم همان رضا خان سردار سپه است برایم آورد که نوشته بود فرماندهی قزاق در یک فرسخی شما است و شما از چهل فرسخ مسافت تامین نامه خواسته اید؟ البته به محض دریافت این نامه فوری حرکت نموده تسلیم شوید من قول شرف نظامی می دهم که کسی به شما کاری نداشته باشد . شهربان می گوید من در آن وقت نمی دانستم چه کنم زیرا اظهاراتم درباره تسلیم , از واقعیت به دور بود اما از میرزا و قواء همراهش و خالی شدن پشت سر و یا برقرار بودن ارتباط و ضرورت پایداری در محل و یا تخلیه , مشکوک و مردد بودم و به هر تقدیر صلاح خود و نفراتم را در عوض کردن جا و انتقال به محل جدید دیدم لیکن محل جدید در محاصره قواء مهاجم بود و بنابراین جز تسلیم واقعی چاره ای باقی نمی ماند . بعدا که آمدنم را به منظور تسلیم به رضا خان اطلاع دادم جواب شنیدم بله من هم به جای سابقت که نامه نوشته بودی آمدم ولی تو را ندیدم و شنیدم رفته ای , به کجا رفته بودی و چرا از بیراهه رفتی و از راه مستقیم نیامدی , گفتم اگر راهها مختلف اند مقصد یکی است جواب داد مطمئن باش کسی متعرضت نمی شود .
اکنون رشته سخن را به فرمانده یک قسمت از سوار نظام جنگل ; علی حسین خان شهربان می دهیم . نامبرده این زمان که در کاکوه می جنگید چنین بیان می کند : مهاجمین , ده به ده و کوه به کوه ما را دنبال می کردند ; کاکوه محلی بود که از نظر موقعیت جنگی جای مناسبی بود و ما می توانستیم مدتها مقاومت کنیم به شرطی که از جهت خواربار تامین می شدیم , یکی دو روز از دستجات دیگر جنگل بی خبر مانده بودم و صدای تیری به گوشم نمی رسید درصدد برآمدم قاصدی به اطراف بفرستم تا از گوشه و کنار اطلاعی بهم زنم و از مواضع دستجات خودمان و مهاجمین استخبار نمایم و برای آنکه قاصدم مصون از تعرض شود نامه ای به رکن الدین خان مختاری رئیس شهربانی رشت نوشتم و خود را معرفی نمودم که عضو سابق شهربانیم و در عداد مجاهدین جنگل در آمده اکنون پشیمانم و نیت تسلیم شدن دارم ; دستور بدهید برایم تامین نامه صادر کنند , فکر کردم اگر قاصد دستگیر شد با داشتن این نامه اذیتش نخواهند کرد و خطری متوجه اش نیست اگر نه اخبار حول و حوش را تحقیق نموده به من خواهد رسانید . قاصد سواره رفت و پیاده برگشت و نامه ای به امضاء رضا که بعدا فهمیدم همان رضا خان سردار سپه است برایم آورد که نوشته بود فرماندهی قزاق در یک فرسخی شما است و شما از چهل فرسخ مسافت تامین نامه خواسته اید؟ البته به محض دریافت این نامه فوری حرکت نموده تسلیم شوید من قول شرف نظامی می دهم که کسی به شما کاری نداشته باشد . شهربان می گوید من در آن وقت نمی دانستم چه کنم زیرا اظهاراتم درباره تسلیم , از واقعیت به دور بود اما از میرزا و قواء همراهش و خالی شدن پشت سر و یا برقرار بودن ارتباط و ضرورت پایداری در محل و یا تخلیه , مشکوک و مردد بودم و به هر تقدیر صلاح خود و نفراتم را در عوض کردن جا و انتقال به محل جدید دیدم لیکن محل جدید در محاصره قواء مهاجم بود و بنابراین جز تسلیم واقعی چاره ای باقی نمی ماند . بعدا که آمدنم را به منظور تسلیم به رضا خان اطلاع دادم جواب شنیدم بله من هم به جای سابقت که نامه نوشته بودی آمدم ولی تو را ندیدم و شنیدم رفته ای , به کجا رفته بودی و چرا از بیراهه رفتی و از راه مستقیم نیامدی , گفتم اگر راهها مختلف اند مقصد یکی است جواب داد مطمئن باش کسی متعرضت نمی شود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر