دوران تحول ( بخش دهم - قسمت دوم )


او چنین گفت : رفقا ! این روزها بهترین اوقات آزمایش است , بعضیها تفنگ را برداشته با اسلحه تسلیم می شوند ; هر چند وضعمان بد است همه خسته و فرسوده ایم بی پول و بی آذوقه , مواجه با انواع مشکلات و در معرض تند باد حوادثیم ; ولی از شما می پرسم آیا برای عاشقان میهن و آنهایی که دارای درد وطن پرستیند این گونه سختی ها دارای اهمیت است ؟ آن روز که ما تفنگ به دوش گرفته برای استقلال ایران قیام کردیم و جنگل گردی و بیابان نوردی را پیشه ساختیم صدها بار وضعمان از این بدتر بود چه چیز در مقابل آن همه سوانح و مخاطرات ما را حفظ کرد ؟ آیا جز ثبات و استقامت , علت دیگر داشت ؟ امروز وثوق الدوله در ایران گرد و خاک می کند و برای بردن کشور زیر یوغ استعمار انگلیس به محو وطن پرستان همت گماشته است , یک عده برادرانمان را به جنگ ما روانه کرده به طوری که می بینید برای پرهیز از برادرکشی دفاع را به تجاوز ترجیح داده ایم و جزء عقب نشینی اقدامی نمی کنیم در حالی که وثوق الدوله و کارگردانانش از اعمال هیچ قسم آزار و شکنجه حتی اعدام درباره احرار دریغ ندارند و ارتکاب هر نوع جنایت را مجاز می شمارند , چرا که جنگل نقطه اتکا آزادمردان و بزرگترین سد پیشرفت مقاصد وطن فروشان است به این جهت است که دو اسبه به ما می تازند تا هر چه زودتر ما را از بین ببرند , اکنون به شما برادران عزیز خطاب می کنم آنها که خواهان ترقی و تعالی وطن اند مانند گذشته نباید از هیچ چیز پروا کنند بایستی با فداکاری هرچه تمامتر با مشکلات ساخته در کنارمان باقی بمانند . کوه نوردی و بیابان گردی , گرسنگی و بی خوابی هر یک سلاح درخشنده ای است که ما را به وصول به هدف باید سخت تر و آبدیده تر نماید در این صورت چه بیمی از این و چه هراسی از آن داریم فقط از آنهایی که بیش از این در گام پیمائی در این راه مقدس قدرت مقاومت در خود نمی بینند تمنی دارم در صورت تمایل به تسلیم و یا کناره گیری اسلحه شان را تحویل نموده تا ما را از تنها وسیله دفاع محروم نکنند و تاثر مفارقتشان را که برای ما بسیار غم انگیز است با فقدان وسایل دفاعی ضمیمه نفرمایند . بدیهی است که در مواقع سخت و بحرانی , موعظه و جلب افکار به رعایت اصول اخلاقی چندان اثری ندارد و موید این گفتار آنکه با وجود خواهش مزبور , آنها که پایداریشان را بی نتیجه می دیدند با اسلحه تسلیم می شدند ; دستجات غیر منظم و بی اطلاع از یکدیگر که تسلیم شدن را با خودکشی مساوی می دانستند کماکان می جنگیدند , بدین ترتیب عده ی بسیاری از همراهان میرزا از دور و برش پراکنده شدند و خودش نیز جمعیت را به تفرقه تشویق می کرد به طوری که در آخر کار , بیش از هشت نفر با او نبود و برای این 9 تن نیز وقایع بسیار تلخ و شیرینی رخ داد که چون اهمیت تاریخی ندارد از بیانش صرف نظر می کنیم .

هیچ نظری موجود نیست: