دوران تحول (بخش ششم - اعدام دکتر حشمت)
دکتر ابراهیم حشمت الاطباء فرزند میرزا عباسقلی حکیم باشی طالقانی یکی از اطباء حاذق و در عین حال از مردان آزاده و خدمتگذار بود , مردی با ایمان و نیک نام که در جنبش مشروطیت از مجاهدین صدیق و طبیب نظام ملی و در قیام جنگل از سران با شخصیت و فداکار بود , یکبار به نمایندگی جنگل به تهران رفت و نظر نخست وزیر وقت مستوفی الممالک را به مساعدت با جنگل جلب نمود . فعالیتش در پیشرفت قیام جنگل و صمیمیتش در حسن انجام وظیفه محسوس همگان واقع گشته میرزا و دیگران به وی احترام می گذاشته اند . در لاهیجان با تسطیح طرق و کوشش در توسعه فرهنگ و تاسیس نظام ملی و احداث نهر حشمت رود که اراضی وسیعی از مزارع برنج را از خطر سوخت مصون می داشت خدماتش را عیان ساخته بود , یکبار هنگام اردوکشی دولت به گیلان به راهنمایی نصرت الله خان صوفی املشی به رشت رفت و با مقامات نظامی دولت ملاقات نمود و آنها وی را به تسلیم تشویق کردند و به آینده درخشان امیدوار ساختند حتی اعزام دکتر و 12 تن از نزدیکانش را به اروپا به خرج دولت به منظور تکمیل تحصیلات و متشکل ساختن قواء تحت فرماندهیش را به خدمت ژندارمری نوید دادند , لیکن میرزا پس از استحضار از قضیه , بدوا بوسیله دو نفر نماینده (مظفر زاده و یحیی کرمانی) و بعد شخصا دکتر را ملاقات و او را متقاعد ساخت که تسلیم شدن به دولت مساوی با مرگ است و لذا هر دو نفر , مشکلات یک عقب نشینی دامنه دار و مصائب مربوط به این عقب نشینی را از پیش مطالعه و پیش بینی نمودند و تعیین سرنوشت خویش را به دست حوادث و اتفاقات سپردند . مقامات نظامی دولت , به دکتر پیام فرستاده و با استناد اینکه مسلمانند و فرد مسلمان به ریختن خون برادران هم کیشش راضی نیست پشت قرآنی را به علامت تامین مهر کرده سوگند یاد نمودند که در صورت تسلیم , جانا و مالا مصون از هر نوع تعرض خواهند بود و به علاوه امکان دارد آینده درخشانی نیز در انتظارش باشد . دکتر حشمت که به مبانی دینی ایمان داشت سوگند مقامات نظامی را حمل به صحت نمود و یک روشنائی مبهمی از اعتماد و اطمینان به آنچه شنیده و از نظرش گذشت در قلبش تابید و فکر نمود که سخنانی بدین صمیمیت و غلظت , هرگز بیهوده نخواهد بود لذا با پیش بینی و ارزیابی حوادث محتمل الوقوع , سرانجام تسلیم شدن به قواء دولت را به عقب نشینی بی هدف که نتیجه ای نامعلوم داشت رجحان داد و با 270نفر که ازمجاهدین تحت فرماندهیش باقی مانده بودن تسلیم شد . بد رفتاری فرماندهان قزاق در همان لحظات اولیه تسلیم , وی را به اشتباهی که نموده بود متوجه ساخت . چون می دید مردم در مسیر راهش به ابراز احساسات مخالف و اعمال دشمنی و کینه توزی برخاسته , سخنان ناهنجاری به زبان می آورند و این امر اگر تحت تعلیمات فرماندهان نظامی صورت نمی گرفت قطعا امکان پذیر نبود . طولی نکشید که جلسه محاکمه نظامی اش که به خیمه شب بازی بیشتر شباهت داشت ترتیب داده شد و بدون اینکه حق دفاعی برای دکتر قائل شوند حکمی را که از پیش انشاء نموده بودند قرائت و به اعدام محکومش ساختند . بالاخره دکتر حشمت پاکدل و نیک اندیش که به قول شرف نظامی اعتماد کرده بود روز چهارم اردیبهشت 1298 برابر با 11 شعبان 1337 ه.ق در قرق کارگذاری رشت به دار آویخته شد و دیده از جهان فرو بست . ژست دکتر به هنگام اعدام , مظلومانه و یک متانت و وارستگی عجیبی را نشان می داد و تجسمی از خونسردی و بی اعتنائی اش نسبت به زندگی بود چون که بدون اندک تغییر حال یا احساس اضطراب , و بدون اینکه کمترین لرزش و تشویشی از مشاهده این منظره رعب انگیز , در وی پدید آید متن نوشته ای را که حاکی از محکومیتش به اعدام بود و از طرف مرد سیاه چرده بد قیافه ای قرائت می شد به دقت گوش داد . مردم در این انتظار بودند که سخنانش را در آخرین لحظات زندگی خواهند شنید اما او هیچ نگفت و شاید با این سکوت می خواست بفهماند که جواب این ترهات خاموشی است و لذا بالای چهار چوبه رفت و کلاه نمدی سیاهش را که قیافه موقری به وی داده بود از سر برداشت و به دست یکی از حاضرین سپرد و سپس شنلش را از دوشش بیفکند و تسلیم یکی از مامورین نمود و بعد عینک سفیدش را از چشم برگرفت و به شخص دیگری داد , آنوقت نگاه معنی داری به جمعیت حاضر در قرق نمود و پس از یک آه سرد و توجه به سوی آسمان طناب را شخصا به گردن انداخت و ریشش را از لابلای طناب بیرون کشید و از حرکات مظلومانه و در عین حال شجاعانه اش دفعتا صدای ضجه و شیون از میان تماشاچیان برمی خاست . دژخیمان قرق کارگذار عجله کرده طناب را بالا کشیدند و برای ارعاب مردم به طور دسته جمعی شروع به شلیک نمودند , مردم از صدای شلیک قزاقان متفرق شده گریختند و دکتر حشمت مردانه بالای دار جان داد و بدین طریق طومار زندگی مردی که قلبش سرشار از محبت وطن و فرزندان کشور بود در هم نوردید . جسد دکتر را کمی بعد پائین کشیده در گورستان چله خانه به خاک سپردند . کسانی که با دکتر حشمت تسلیم شده قسمتی را به کاشان و قسمت دیگر را به کلات تبعید کردند . اسراء کلات را پیش از عزیمت از شاهرود برحسب دستور مرکز به دامغان برگردانده و از آنجا به زندان سمنان انتقال دادند , رئیس ژندارمری سمنان در آنوقت کلنل فتحعلی خان ثقفی و رئیس زندان سمنان نور محمد خان تهمتن بود که دو نفر اخیر بعدا به جنگلیها پیوسته مصدر خدمات بالنسبه مهم شدند و رشادتها از خود بروز دادند . از جمعیت اسرا عده ای در بین راه تلف شده و عده ای در زندان از بین رفتند , چند تن از گرسنگی و بیماری و نداشتن وسایل زندگی مردند و فقط عده ای معدود بعد از سقوط دولت وثوق الدوله آزاد گردیدند .
دکتر ابراهیم حشمت الاطباء فرزند میرزا عباسقلی حکیم باشی طالقانی یکی از اطباء حاذق و در عین حال از مردان آزاده و خدمتگذار بود , مردی با ایمان و نیک نام که در جنبش مشروطیت از مجاهدین صدیق و طبیب نظام ملی و در قیام جنگل از سران با شخصیت و فداکار بود , یکبار به نمایندگی جنگل به تهران رفت و نظر نخست وزیر وقت مستوفی الممالک را به مساعدت با جنگل جلب نمود . فعالیتش در پیشرفت قیام جنگل و صمیمیتش در حسن انجام وظیفه محسوس همگان واقع گشته میرزا و دیگران به وی احترام می گذاشته اند . در لاهیجان با تسطیح طرق و کوشش در توسعه فرهنگ و تاسیس نظام ملی و احداث نهر حشمت رود که اراضی وسیعی از مزارع برنج را از خطر سوخت مصون می داشت خدماتش را عیان ساخته بود , یکبار هنگام اردوکشی دولت به گیلان به راهنمایی نصرت الله خان صوفی املشی به رشت رفت و با مقامات نظامی دولت ملاقات نمود و آنها وی را به تسلیم تشویق کردند و به آینده درخشان امیدوار ساختند حتی اعزام دکتر و 12 تن از نزدیکانش را به اروپا به خرج دولت به منظور تکمیل تحصیلات و متشکل ساختن قواء تحت فرماندهیش را به خدمت ژندارمری نوید دادند , لیکن میرزا پس از استحضار از قضیه , بدوا بوسیله دو نفر نماینده (مظفر زاده و یحیی کرمانی) و بعد شخصا دکتر را ملاقات و او را متقاعد ساخت که تسلیم شدن به دولت مساوی با مرگ است و لذا هر دو نفر , مشکلات یک عقب نشینی دامنه دار و مصائب مربوط به این عقب نشینی را از پیش مطالعه و پیش بینی نمودند و تعیین سرنوشت خویش را به دست حوادث و اتفاقات سپردند . مقامات نظامی دولت , به دکتر پیام فرستاده و با استناد اینکه مسلمانند و فرد مسلمان به ریختن خون برادران هم کیشش راضی نیست پشت قرآنی را به علامت تامین مهر کرده سوگند یاد نمودند که در صورت تسلیم , جانا و مالا مصون از هر نوع تعرض خواهند بود و به علاوه امکان دارد آینده درخشانی نیز در انتظارش باشد . دکتر حشمت که به مبانی دینی ایمان داشت سوگند مقامات نظامی را حمل به صحت نمود و یک روشنائی مبهمی از اعتماد و اطمینان به آنچه شنیده و از نظرش گذشت در قلبش تابید و فکر نمود که سخنانی بدین صمیمیت و غلظت , هرگز بیهوده نخواهد بود لذا با پیش بینی و ارزیابی حوادث محتمل الوقوع , سرانجام تسلیم شدن به قواء دولت را به عقب نشینی بی هدف که نتیجه ای نامعلوم داشت رجحان داد و با 270نفر که ازمجاهدین تحت فرماندهیش باقی مانده بودن تسلیم شد . بد رفتاری فرماندهان قزاق در همان لحظات اولیه تسلیم , وی را به اشتباهی که نموده بود متوجه ساخت . چون می دید مردم در مسیر راهش به ابراز احساسات مخالف و اعمال دشمنی و کینه توزی برخاسته , سخنان ناهنجاری به زبان می آورند و این امر اگر تحت تعلیمات فرماندهان نظامی صورت نمی گرفت قطعا امکان پذیر نبود . طولی نکشید که جلسه محاکمه نظامی اش که به خیمه شب بازی بیشتر شباهت داشت ترتیب داده شد و بدون اینکه حق دفاعی برای دکتر قائل شوند حکمی را که از پیش انشاء نموده بودند قرائت و به اعدام محکومش ساختند . بالاخره دکتر حشمت پاکدل و نیک اندیش که به قول شرف نظامی اعتماد کرده بود روز چهارم اردیبهشت 1298 برابر با 11 شعبان 1337 ه.ق در قرق کارگذاری رشت به دار آویخته شد و دیده از جهان فرو بست . ژست دکتر به هنگام اعدام , مظلومانه و یک متانت و وارستگی عجیبی را نشان می داد و تجسمی از خونسردی و بی اعتنائی اش نسبت به زندگی بود چون که بدون اندک تغییر حال یا احساس اضطراب , و بدون اینکه کمترین لرزش و تشویشی از مشاهده این منظره رعب انگیز , در وی پدید آید متن نوشته ای را که حاکی از محکومیتش به اعدام بود و از طرف مرد سیاه چرده بد قیافه ای قرائت می شد به دقت گوش داد . مردم در این انتظار بودند که سخنانش را در آخرین لحظات زندگی خواهند شنید اما او هیچ نگفت و شاید با این سکوت می خواست بفهماند که جواب این ترهات خاموشی است و لذا بالای چهار چوبه رفت و کلاه نمدی سیاهش را که قیافه موقری به وی داده بود از سر برداشت و به دست یکی از حاضرین سپرد و سپس شنلش را از دوشش بیفکند و تسلیم یکی از مامورین نمود و بعد عینک سفیدش را از چشم برگرفت و به شخص دیگری داد , آنوقت نگاه معنی داری به جمعیت حاضر در قرق نمود و پس از یک آه سرد و توجه به سوی آسمان طناب را شخصا به گردن انداخت و ریشش را از لابلای طناب بیرون کشید و از حرکات مظلومانه و در عین حال شجاعانه اش دفعتا صدای ضجه و شیون از میان تماشاچیان برمی خاست . دژخیمان قرق کارگذار عجله کرده طناب را بالا کشیدند و برای ارعاب مردم به طور دسته جمعی شروع به شلیک نمودند , مردم از صدای شلیک قزاقان متفرق شده گریختند و دکتر حشمت مردانه بالای دار جان داد و بدین طریق طومار زندگی مردی که قلبش سرشار از محبت وطن و فرزندان کشور بود در هم نوردید . جسد دکتر را کمی بعد پائین کشیده در گورستان چله خانه به خاک سپردند . کسانی که با دکتر حشمت تسلیم شده قسمتی را به کاشان و قسمت دیگر را به کلات تبعید کردند . اسراء کلات را پیش از عزیمت از شاهرود برحسب دستور مرکز به دامغان برگردانده و از آنجا به زندان سمنان انتقال دادند , رئیس ژندارمری سمنان در آنوقت کلنل فتحعلی خان ثقفی و رئیس زندان سمنان نور محمد خان تهمتن بود که دو نفر اخیر بعدا به جنگلیها پیوسته مصدر خدمات بالنسبه مهم شدند و رشادتها از خود بروز دادند . از جمعیت اسرا عده ای در بین راه تلف شده و عده ای در زندان از بین رفتند , چند تن از گرسنگی و بیماری و نداشتن وسایل زندگی مردند و فقط عده ای معدود بعد از سقوط دولت وثوق الدوله آزاد گردیدند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر